کفشهایت کو؟ چه کسی بود صدا زد سهراب؟
همه درخوابند لیک این تویی بیداری
تو که در یاد منی و به فکرم باری
بالشت پر آواز ..رفتنت هم پرواز
قصه ای بودی تو مملو از رازونیاز
مملو از مهر نماز یا که یک غنچه ناز
تو به آواز خوشت دل ما را بنواز
صبح خواهد شد و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروی
وای امشب لحظه رفتن تو است
لحظه ماندن من تلخ تلخ کندن تواست
تا طلوع انگور بس دقایق مانده
از دل غربت تو
داغ خونین ز شقایق خوانده
صبر کن سهراب ساک خود را بگذار
جای تو دردل هست ای بلندا اشعار
شاعر شعر منی ،تو که از جنس بهار
بازکن پنجره را، بر دل و روح ببار
تو اگر تنهایی من هم از جنس تو ام
و دراین تنهایی سایه ای پیشروام
مرغ آمین شاید ، بر سرم بال نداشت
در دلم شاید دوست گل افسوس بکاشت
ترک ما را چه کنی چه روی شهر به شهر
خانه دوست اینجاست چه روی از پی دهر؟
چه شوی پنهان تو پشت دریای ازل
پنجره ها پر نور پر تجلی ز غزل
صبر کن شاید ، یک نفر در پی توست
یک نفر در پی تو، خاک آیینه بشست
"باران"