دو چکامه در هجرحضرت منتظر عج

جانان منی ای دوست هم عهدی و هم پیمان

شمع سحرمایی رویت چو مه تابان

 

شمشاد خرامان کن وآهنگ گلستان کن

 از عشق   نشانی ده  با ما بنشین ای جان


ای راز همه هستی  وای جوشش سرمستی

 نوبت که بیایی تو این گوی تو این میدان

جان ها به فدای تو ای مقصد  و ای مقصود

 سرها به سر راهت ای خالص در ایمان

جانا نشود ما را  گوساله پرستی دین

چون قوم کلیم  الله  بعداز نبی الرحمان
 

تا عهد تو در بستیم عهد همه بشکستیم 
این سامریان سهلند از جمله هر ادیان

آن شمس که در هجرش آشفته کند یک تن 
پیش تو کجاها بود ای شمس غریبمان؟؟

دیوان مولانا از نام همو برخاست
اما چه کند نامت با صد غزل و دیوان؟؟

تا هجر نصیبم کرد از عشق دریغم کرد
روزم به شبم آمد تلخی به شب هجران

شد این نفسم پرپر از  سوز  و گداز من
براین تن رنجورم قلبی شده است ویران

آن شاه که گفتند او ازجمله خوبانست
یادش نرود  هرگز چشمی به دراست  گریان

**************************
دست  من و دامانت ای    هاشمیان را ماه
عدل  تو و ایمانت ای  عالمیان را شاه

بانگ تو شود جاری از ماذن پیغمبر
علم تو بود افزون از کوکب وهر اختر

 

آشوب قیامت  را عهد تو کند بیدار

خاموشی ظلمت را  نور تو کندبّر دار

 

دلها  همه شد خسته از هجر تو ای سرور

چشمها   همه پر اشکند   ای وارث پیغمبر

"شاعر باران"

این مسلمانی کجاست؟

ما کتاب کهنه ای هستیم سرتا پا غلط!
خواندنی ها را سراسر خوانده ایم امّا غلط!

سال ها تدریس می کردیم  خطا را با خطا
سال ها تصحیح می کردیم، غلط را با غلط!

بی خبر بودیم دریغا از اصول الدین عشق!
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط!

دین اگر این است ! بی دینان زِ ما مؤمن ترند
این مسلمانی ست آخر؟  لا غلط  الّا غلط !

روز اوّل درس مان دادند، یک دنیا فریب 
روز آخر مشق ما این بود: یک عُـقـبا غلط!

گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخــنا فرمود امّا یا خطا شد یا غلط.!

گفتم از فرط غلط ها  دفتر دل شد سیاه!
گفت می دانم  غلط داریم آخر تا غلط !

روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت
دیده ی من یک غلط می دید و او صدها غلط!

یا رب  از تو مغفرت زیباست ،از ما اعتراف
یا رب از تو مرحمت می زیبد و از ما غلط..!

خبرت هست

"خبرت هست که ازخوبی خود بی خبری؟

به خدا خوبتر از خوبتر از خوبتری"

یک جهان شوق تو دارد و تو غایب زمیان

جان من از همه خوبان به و  محبوبتری

 

اگر از خوشه پروین تو به من دورتری

"ولی انگارهمین جا و همین دور و بری"

نور می خندد  و انگار تویی می خندی

باد می رقصد و  انگار تویی می گذری

 

خاطرت هست کزینجاگذرت بود ونبود یاد ازمن 

چه توان ،چرخ فلک هست و دور گذری

خاطرت رفت که ایام چه سان می گذرد؟

می شود روز و شب اینجا که به تلخی سپری


 ازسرکوچه اشراق گذر کن امشب

از دم باد شنو یا که نسیم سحری

نغمه ای از جگری سوخته از درد و نیاز

یا که یک شعر حزین از نفس حور و پری

 

"باز بگذار در و پنجره ها را امشب

باد می آید و می آورد از من خبری

خبری تازه که نه یک خبر سوخته را

باد می آورد از فاصله دور تری"

 

 گلی از شاخه مه چیدم وپرشد مهتاب

نوری در برکه به جا مانده و عکس قمری

گله ها کردم از این دوری و هر لحظه غمم

می چکاند نم اشکم به دل بی خبری

 

ترسم آن روز  که آیی و نباشد دیگر

دیگر از این دل مهجور  و پریشان  خبری

همه مشغول تو و تو به طلب خواهی من

من فرو رفته به خاک ،پاک نمانده  اثری
 

"باران منتظر"

باران

چقدر لذت بخش است که آدم

کسی را از جنس دل خودش پیدا کند

از جنس باران لطیف و بخشاینده و پاک

بارانی که آرامش می دهد

می نوازد

تبسم می کند

چقدر خوبست که تو هستی

باران

بالای آن ابرها

در حال ریزش به زمین

تا کام تشنه آدمیان را از عطر خود سیراب کنی

تا آدم را به خلوت  و خلسه خود ببری

تا سرشار کنی

تا آرامش بخشی

تا گاهی همراه با دل آن ها بغض کنی

و اشک بریزی برای دلتنگی آنان

و بنوازی با سمفونی زیبای خود

و بتراوی از چکه چکه های آسمان

درود بر تو باران

درودها برتو

ای شفافیت محض

ای سلاله پاکی و لطافت

همیشه ببار

همیشه باش